کیان خان جانکیان خان جان، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

مینویسم برای قاصدکم !

اندر احوالات ماه ششم ...

به نیمه سال اول زندگیت رسیدی و توی همین شش ماه من و بابایی رو عاشق و شیفته خودت کردی !     هر روز با دیدن شگفتی که توی اون روز برامون رقم میزنی ذوق زده تر از قبل میشیم !   دیگه با کمک مامانی میتونی بنشینی ... صورت مامان رو توی دست هات میگیری و سعی میکنی بینیم رو لیس بزنی ...   به نیمه سال اول زندگیت رسیدی و توی همین شش ماه من و بابایی رو عاشق و شیفته خودت کردی ! هر روز با دیدن شگفتی که توی اون روز برامون رقم میزنی ذوق زده تر از قبل میشیم ! اسم خودت رو دیگه کامل میشناسی و با شنیدن اسمت برمیگردی ... دیگه با کمک مامانی میتونی بنشینی و بعد هم خودت برای چند دقیقه خودت رو نگه میداری ... جیغ های بنفش میکشی...
11 دی 1391

اندر احوالات ماه پنجم ...

خوب دیگه غریبه و آشنا رو تشخیص میدی و کم کم داری غریبی کردن رو یاد میگیری ...      واسه آشناها میخندی و به غریبه ها اخم میکنی و دوست نداری توی بغلشون بمونی ... با دیدن بابایی ذوق میکنی ولی مامانی رو به هر کسی ترجیح میدی (حتی بابایی) !!!     خوب دیگه غریبه و آشنا رو تشخیص میدی و کم کم داری غریبی کردن رو یاد میگیری ... واسه آشناها میخندی و به غریبه ها اخم میکنی و دوست نداری توی بغلشون بمونی ... با دیدن بابایی ذوق میکنی ولی مامانی رو به هر کسی ترجیح میدی (حتی بابایی) !!! اگر سیر شده باشی یا شیر نخوای یا شیر توی شیشه ات تموم شده باشه میزنی زیر شیشه و پرتش میکنی ... دیگه کاملا سعی میکنی شیشه ات رو خود...
11 آذر 1391

اندر احوالات ماه چهارم ...

دیگه داری شیطون میشی هااااااااااااااااااااا !   شیر هم که خوب نمیخوری ...   دکترت میگه از شدت کنجکاوی هر کاری رو به شیر خوردن ترجیح میدی ... فقط شب ها توی خواب میتونم بهت شیر بدم و شما هم کامل بخوری ...     دیگه داری شیطون میشی هااااااااااااااااااااا !  شیر هم که خوب نمیخوری ... دکترت میگه از شدت کنجکاوی هر کاری رو به شیر خوردن ترجیح میدی ... فقط شب ها توی خواب میتونم بهت شیر بدم و شما هم کامل بخوری ... یواش یواش داری سعی میکنه موقع شیر خوردن شیشه ات رو بگیری اما زود خسته میشی ... شیشه شیرت رو هم میشناسی ... از ابتدای چهار ماهگیت شب ها توی اتاق خودت میخوابی و من و بابایی هم پایین تختت روی ز...
15 آبان 1391

اندر احوالات ماه سوم ...

به قول دکتر پروند (پزشک متخصصت) ماه سوم تولد نی نی ها ماه عسل مامانا و باباهاست ... دیگه خنده هات ارادی شدن ... بابایی و مامانی رو کاملا میشناسی و براشون ذوق میکنی ...   اون کولیک لعتنی هم بار و بندیلش رو بسته و کم کم داره میره ... یه شب هایی هم دیگه واست صدای سشوار نمیذاریم ...     به قول دکتر پروند (پزشک متخصصت) ماه سوم تولد نی نی ها ماه عسل مامانا و باباهاست ... دیگه خنده هات ارادی شدن ... بابایی و مامانی رو کاملا میشناسی و براشون ذوق میکنی ...   اون کولیک لعتنی هم بار و بندیلش رو بسته و کم کم داره میره ... یه شب هایی هم دیگه واست صدای سشوار نمیذاریم ... قطره "کولیک از" رو هم دیگه مرتب بهت نم...
11 مهر 1391

اندر احوالات ماه دوم ...

دیگه سینه مامان رو خوب نمیگیری و ترجیح میدی شیرخشک بخوری ,البته حق هم داری خوردن شیرخشک آسون تره ...     35 روزت بودکه زنگ زدم به دکترت و گفتم شیرخشکی که بهت میدیم بهت نمیسازه و مدام دل درد و دل پیچه داری اونم شیرخشکت رو عوض کرد و گفت آپتامیل 1 بگیرم واست ... صبح روز 36ام (ساعت 1 صبح) بابایی و عمو سید رفتن شیرخشک رو خریدن و خاله مریم برای شما شیرخشک درست کرد و یهویی 150 سی سی خوردی و تا 8 صبح خوابیدی و من تازه فهمیدم دل دردهای شما به خاطر طرز تهیه غلط شیرخشک بوده (مامانی شیرت رو با آب جوشیده سرد شده درست میکرد)   دیگه سینه مامان رو خوب نمیگیری و ترجیح میدی شیرخشک بخوری ,البته حق هم داری خوردن شیرخشک آسون تره ... &...
14 شهريور 1391

اندر احوالات ماه اول ...

دیگه مادر شدم !   میخوام هر ماه از میزان رشد و کارهایی که میکنی رو برات بنویسم تا بعدا چیزی از قلم نیافته !   خوب ...   از همون ساعتی که آوردنت توی بخش پیش مامانی و خاله الهام گردن داشتی و زمانی که خاله الهام بغلت میکرد تا بادگلوت رو بگیره سرت رو از روی سینه اش بلند میکردی تا ببینی بغل کی هستی و زمانی که نگاش میکردی دوباره سرت رو سینه اش میگذاشتی ...   از همون لحظه به دنیا اومدنت مجرای اشکیت بسته بود و روزی چند بار دست هامون رو میشستیم و کنار چشمای خوشگلت رو ماساژ میدادیم ... از همون اول سینه مامان رو گرفتی و با ولع شروع کردی به مکیدن ... از همون روزای اول توی رختخوابت میچرخیدی و پهلو به پهلو میشدی ... ...
11 مرداد 1391